آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۳ بهمن ۲۹, چهارشنبه

سپری در برابر هوموفوبیا

پرونده فرهنگ دگرباش‌ستیز (شماره یازدهم، فروردین و اردیبهشت 93)
در بخش آخر از پرونده هوموفوبیا، تجربیات تعدادی از نویسندگان مجله را می‌خوانید. آنها با هوموفوبیای اطرافیانشان برخورد کرده و خاطرات خود را برای ما نوشته‌اند. می‌خوانیم که در برابر تبعیض و توهین رفته بر آنها چه عکس‌العملی نشان داده‌اند. بیان تجربیات از خشونت‌های رفته بر ما که منشا آن نفرت از گرایش یا هویت جنسی است جدای از اینکه رنج دگرباشان جنسی را در طول تاریخ ثبت می‌کند، می‌تواند زمینه‌ساز حرکتی سازنده برای مبارزه با هوموفوبیا باشد.


دوستي مي‌گفت، توي ايران همجنسگراهايي مثل ماها (يعني كسايي كه ظاهري هتروسكشوال دارند! -گرچه هيچ اعتقادي به اين حرف ندارم و همجنسگراها حتي اونايي كه ظاهري كاملاً هتروسكشوال دارن بالاخره نشونه‌هاي همجنسگرايي در رفتارهاي ظاهريشون هست) مشكل زيادي براي زندگي، وقتي از زير بار ازدواج فرار كنن و خانواده‌هاشون رو راضي كنن كه بدون ازدواج با يه زن هم ميشه زندگي كرد، ندارند! اما اين نظريه‌ي اون فرد، وقتي شما هر روز تحت فشار اجتماعي هستين و بايد خودتون رو مجهز كنين كه جلوي امواج بلند هموفوب جامعه بايستين، خود بخود رد ميشه. 
اينكه شما هر روز وانمود كنيد در شهري دور -دور به خاطر اينكه نخوان اون رو ببينن!- دوست‌دختري داريد كه واسش كادو مي‌گيريد و هر روز بهش تلفن مي‌زنيد و صداي مسيجي كه واسش روي موبايلتون گذاشتين خاصه! بله... بايد براي هر چيزي توضيحي داشته باشيد وقتي جايي كار و زندگي مي‌كنيد كه اطرافتون پر از امواج منفي هموفوبياست و هر لحظه ممكنه شما رو به «اوا خواهر» بودن، «لطيف» بودن و «توي خيالات» بودن متهم كنن! نمونه ي اين سپري كه بايد تمام روز براي در امان بودن از موج سهمگين هموفوبياي سيال در جامعه حمل كنم رو توضيح ميدم و قضاوت رو ميزارم به عهده‌ي شما:
مسير برگشتم تا خونه، تا نيمه با يكي از همكارهام يكي هست. توي تاكسي كيف پولم رو باز كردم تا كرايه رو پرداخت كنم، همكارم كه البته خيلي طبيعيه از نظر خودش، دماغشو تا ابروها توي كيف من فرو كرد! و عكسي كه مدتهاست از كسي كه در شهري دوره و هر روز باهاش تلفني حرف مي‌زنم و كلي نقشه براي آينده داريم و در جيب داخلي كيفم هست رو ديد. فكر كنين.... اون عكس جايي هست كه عقل جن هم بهش نمي‌رسه اما توي يه لحظه كه كيفم رو باز كردم اون عكس رو ديد؛ «برادرته ؟» من خودم رو به اون راه زدم (كدوم راه ؟!) «كي؟»؛ «اون عكس...»؛ بدون اين كه فكر كنم گفتم: «آهان اون... آره!» متوجه هستيد؟ من مجبور شدم سپر به اون سنگيني رو جلوي هويت جنسي‌ام بگيرم تا دستم رو نشه.... «اما اصلن شبيه نيستين!»؛ فكر مي‌كنيد اون لحظه چه جوابي مي‌تونستم بهش بدم ؟ هيچ ! من هيچ جوابي ندادم و لبخندي به بلاهتش زدم.
چرا اون به خودش اجازه داد در مورد عكسي كه توي كيفم ديده اظهار نظر كنه؟ شايد اينا هيچ كدوم به هموفوبيا ربطي نداشته باشه اما اگر من از اين موج سهمگين نمي‌ترسيدم مي‌تونستم بهش بگم اين عكس كسيه كه دوستش دارم و ربطي هم به تو نداره اما ترسيدم و تمام راه برگشت به اين فكر مي‌كردم كه ما -من و او- تمام روزهاي بعد رو بايد در حال تكذيب كردن خودمون و رابطمون و هرچيزي كه مربوط به اون ميشه، بگذرونيم و هيچ كاري هم نميشه واسش كرد جز اينكه فقط توي چارديواري خودمون، اونجور كه مي‌خواييم زندگي كنيم و به كسي جواب پس نديم. 
اينم از دردسرهاي كسايي كه به نظر دوستم مشكلي براي زندگي در ايران و اين جامعه‌ي هموفوب ندارند!

واراند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر